۸- اما داستان حکم حکومتی: پس از اتلاف وقتهای بی مورد بالاخره نوبت به قانونهای مربوط به جرم سیاسی و مطبوعات رسید، بنا بود که ۳ شنبه یا ۴ شنبه طرح در صحن علنی به رأی گذاشته بشه، ما هم بعد از مدتها گفتیم بالاخره یک سر سوزنی به جلو حرکتی انجام میشه، من که هیچ وقت رادیو مجلس گوش نمیکردم حواسم به رادیو بود و لحظه شماری میکردم، که یک بار با سوال یک نماینده که آقای کروبی رأی گیری در خصوص طرح ... چی شد ... و با جواب کروبی که از دستور کار خارج شده انگار برق منو گرفت، بعد که به خودم اومدم داشتم آتیش میگرفتم که آخر چند ده بار گفتم این بابا رو میگذارید رئیس مجلس که این بلاها رو به سرمون بیاره، بماند هفته بعدش رفتیم جبهه مشارکت ، اتفاقا خود سید محمد رضا هم اومد جلوی همه ازش پرسیدم دکتر این تنها قدمی بود که پس از مدتها داشتیم بر میداشتیم، جریان رو روشن برامون بگین، این خواست همه بود میخواستند از زبون خودش بشنوند، همه ناراحت بودیم، عین پاسخ رو اینجا میارم: آقای کروبی پیشنهاد نمایندهها رو از دستور کار مجلس خارج کردند بیشتر هم نپرسید، (خودشم ناراحت بود). مگه میشد که بچهها هیچی نپرسند، اتفاقا هیچ کس هیچ چی نپرسید، همه با یه بغضی نگاهش کردند صدا از دیوار در میومد که از این گروه در نمیومد، ۳۰ ثانیه گذشت. خودش به زبون اومد که هیچ کدوم از افراد هئیت رییسه هم تو جریان نبودند که کروبی میخواد این کار رو بکنه. یه کی از بچهها که نزدیک بود از شدت ناراحتی گریش بگیره گفت این قانونیه، جواب شنید که قبل از جلسه علنی فقط به من که نایب رئیس بودم گفت که این قضیه خطرناک وحساسه, نمیشه طرح بشه فرستی هم نشد که ازش بپرسم چرا خودم هم جا خورده بودم. دوباره همه ساکت شدن هیچ کس نمیپرسید چرا. خود سید محمد رضا گفت پس از جلسه همهٔ ما هئیت رئیس و چند نمایندهٔ دیگر رو جمع کرد ، گفت که از رهبری دستور موکد رسیده که به هیچ عنوان این قضیه حق مطرح شدن نداره و من از عاقبت این کار میترسم، گفت که کروبی این رو گفت و یه توضیحاتی داد، میگفت شاید ( ۲ بار تکرار کرد شاید شاید) اگر قبل از جلسه به ما هم میگفت ما هم باش مخالفت نمیکردیم ولی به شکلی به نمایندهها میگفتیم! نه اینکه پس از سوال نمایندهٔ جواب این گونه بدیم و جّو مجلسم متشنج بشه. خود محمد رضا هم از این اتفاق ناراحت بود، اما یکی از دوستان با صدای خیلی آهسته و شمرده شمرده نه با عصبانیت بش گفت دکتر ما اینجا زحمت میکشیم یا نه، آیا کسی از ما یک ۱ قرونیم گرفته غیر از این که دستگیرمون کردن، کتکمون زدن، .... چند بر گفتیم که این بابا از ما نیست نگذارید ش رئیس مجلس، (آقا) گفت رئیس بشه ایشون شد، آقا میگه این بشه میشه پس چرا وقتی نمیتوند وظیفه وکالتتون رو انجام بدید استعفا نمیدید، چرا برادر شما تو این ۳ روز هیچ کاری نکردند پس، شما به کدوم ۱ از قولهایی که به مردم دادید عمل کردید، سید محمد رضا جواب داد این یکی رو هم که خواستیم انجام بدیم رو هم که نگذاشتن که.
من هم باش یک درد دلی کردم آخر جلسه ( گفتم خودش هم راضی نبود) اما جوابی به من داد که چون خصوصی به من گفت این جا مطرح نمیکنم، اما اون جواب رو پس از چند سال تو بیمارستان هزار تخت خواب به یادش اوردم، گفتم کی درست میگفت دکتر. بماند!
۹- بی وفایی و منفعت طلبی این افراد:
هاشم آقاجری جانباز جنگ بود و فردی بسیار نجیب، متنی نوشته بود که در آن گفته بود بالای چشم خامنه یی ابروست، گرفتند این مرد رو در ظرف چند ماه اتهام محاربه بش بستند و رفت تا اعدام ، در طول این چند ماه هر چه دوستان به آقایون نمایندهٔها تذکر میدادند که آقایون خانومها این فرد عضو این مجموعه بوده تو این حزب بوده کمکش کنید، گوش شنوا و کسی که اقدامی بکنه نبود چون که تو اون زمان بنا بود به نمایندهها سمند صفر بدند، همهٔ حواسشون پی رنگ سمندشون بود،پسر و دختر این مرد هم از پدرشون نجیب تر اومده بودند گریه میکردند میگفتند، بابامون، چرا هیچ کی به داد بابامون نمیرسه، میخوان بابامونو بکشن ( چقدر سختمه اینها رو تعریف میکنم اون صحنهها میاد پیش چشمم) باور کنید کسی از اون نمایندهها کاری نکرد که نکرد، بچه هاش با چند تا از بچهها رفتند پیش خود سید محمد خاتمی، خیلی اشتباه داشت سید محمد اما اینجا رو هر چه در توان داشت گذاشت، حتا هاشمی رفسنجانی رو واسطه کرد تا بالاخره این مرد را نجات دادند. پس از این که حکم اعدام این مرد را تعلیق کردند تو یکی از این جلسات هفتگی ۳ تا از این نمایندهٔهای تهران آمده بودند، از هنرهاشون بگن، که دیگه من طاقت نیوردم، بهشون گفتم خجالت نمیکشید، این مرد واسه هر ۳ تایی شما که الان به نون و نوائی رسیدید، زحمت کشید، قدمی براش ور نداشتید، داشتند بی خود و بی جهت اعدامش میکردند، شما فکر سویچ سمندتون بودید.
۱۰- از عمر مجلس که چند صباحی گذشت آقایون وکلا فکر کردن که خرشان از پل گذشته و دیگر نیازی به حمایت مردم ندارند، و میتوانند با اتکا به حزبشان ماندنی باشند، توجهی به اجرایی قولهای انتخاباتی نمیشد زد و بندهای پشت پرده با حزب اصولگرا انجام میشد، عده ای از وکلا سر پوزش به آستان هاشمی رفسنجانی میساییدند که ما میخواستیم شما در مجلس باشید اما تقدیر به گونه دیگری بود، و آقای کروبی که دیگر ستاره مشعشع شده بود فکر میکرد روابط سرد وی با خامنه یی با مختومه کردن نظر مردم و نمایندهٔها بر سر جرم سیاسی و قانون مطبوعات گرم شده و وعده ووعید و توپ و تشرها هم از نمایندگان مجلس عروسکی ساخته بود در دست (آقا)، جلسات هفتگی کم کم تعطیل شد، ارتباط با مردم هم به حد عقل رسید، با وجودی که از پی حکم حکومتی دیگر اصلا کاری به کارشان نداشتم و خیلی ندرتا سری میزدم، ۲ باری که سید محمد رضا را دیدم به او تذکر دادم فکر نکنید که کارتان تموم شده، با مردم بازی نکنید، شعار مردم سالاری ندید مردم سواری کنید، میخندید میگفت نه "من که در بست در خدمت مردم هستم، خودت که میبینی"، کار به نزدیک انتخابات شوراها رسید، از دوستان خواستند بیان دوباره تنور رو گرم کنند و ستادها رو تشکیل بدهند، دیگه مگه کسی میرفت، نه کسی رفت و نه دیگر کسی به شعارهای این جماعت توجهی کرد، حق داشتند مردم مجلس و دولت را به دست آقایان سپردند به ایشان اعتماد کردند ، جواب بسیار بدی به اعتمادشان داده شد. چه شوکه شده بودند همهٔ آقایان، به خواهش از بچهها خواستند تا بیائید آسیب شناسی و این صحبتها چند نفری رفتند، و گفتند که ما قبلان به شما تذکر دادیم که فکر نکنید که مردم بازیچه شمایند تا به مناصب خود بچسبید و قولها یتان به مردم را فراموش کنید، حتا پس از آن هم به جای اینکه از مردم پوزش بخواهند و از گذشته پند بگیرند، از مردم دور شدند و به طمع حفظ مناصب به اهل زور و زر متوسل شدند، اشتباه پشت سر هم، بی وفای به مردم پشت سر هم،